گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست .
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب ؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به
مرد ها می گوید ؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید . تکلیف من
یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر . این تکالیف مکمل هم اند ، یعنی اگر
مردی غض بصر نداشت و زل زد به من ، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد ، و
من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم ، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و
حافظ من باشد.
همسر تو، تو را “دید”، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته
شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی
مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و
نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد
نشود . محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود . من به خودم سخت
می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک
می شوم ، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور
کردنش کلافه می شوم ، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو . من هم مثل تو زن
هستم . تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم . من هم دوست دارم تابستان ها کمتر
عرق بریزم ، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم . من روی تمام
این علاقه ها خط قرمز کشیدم ، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای
زندگی تو باشم .
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این
نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ
زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی
راه مبین ؛